آیا می دانید بستنی توسط کی درست شده؟

کریم باستانی یا ice cream

تا به حال به این اندیشیده اید که چرا هرگز در هیچ گزارش یا رسانه خارجی در مورد اینکه بستنی ، این لیسیدنی پرطرفدار، در کجا و توسط چه کسی ساخته شد هیچ حرفی به میان نیامده ؟! جواب این سوال در کتاب `مردم دوران مشروطه` در قفسه های خاک گرفته کتابخانه ملی موجود است که نیز افتخار دیگری است برای ما ایرانیان .

داستان از اینجا شروع میشه که فردی به نام کریم باستانی ملقب به کریم یخ فروش پسر جوانی از شهر ری در بازار آن زمان (خیابان جمهوری امروز) بساط یخ فروشی داشت . یکی از مشتریان غالبا دائمی کریم کارمندان سفارت انگلستان در همان حوالی بودند . این مواجهه هر روزه کارمندان با کریم رابطه صمیمانه را بین آنها پدید آورد . کارمندان برای کریم که انگلیسی بلد نبود نام کریم یخی یا همان به گفته خودشان آیس کریم را برگزیدند . در اواسط درگیریهای دوران مشروطیت کریم برای جلب بیشتر مشتری اقدام به پخش یخ در بهشت مبادرت ورزید . و در همین دوران و برای اولین بار با مخلوط کردن شیر و یخ و زرده تخمه مرغ و گلاب و شیره ملایر اولین بستنی تاریخ بشریت را ساخت. که مورد استقبال اهالی بازار و همسر سفیر انگلیس قرار گرفت مغازه ای در همان حوالی توسط سفیر انگلیس به کریم اهدا شد که بر سر در آن به زبان انگلیسی اسم فامیل کریم ( باستانی ) bastani نوشته شده بود که ایرانی ها به اشتباه بستنی می خواندند .

 
در زمان افتتاح فروشگاه سفیر انگلیس با گفتن :
we name it after you
اسم محصول را به احترام کریم آیس کریم گذارد

میرزا حسن‌خان مستوفی , مستوفی‌الممالک دوران مشروطیت ، در کتاب خاطراتش مینویسد این پدرسگ ( کریم باستانی ) لیسیدنیی ساخته است از سردابهای یزد سردتر ، از لب یار شیرین تر، از پنبه خراسان نرمتر. سالها بعد کریم با یکی کارمندان سفارت انگلیس به نام الیزابت بسکین رابینز ازدواج کرده و به انگستان و بعد از آن به امریکا مهاجرت میکند .

 

خواب شیرین(خو شیرن)

دونی شه و بینیم له خه وی

له سر جی بر مانگه شه وی

خوم خزانده سر جی فینک

نه م هیشت بر هناسه م که وی

دیشب او را در خواب دیدم

وقتی در زیر نور مهتاب خوابیده بودم

خودم را جابجا کردم

تا گرمای نفسم او را نرنجاند

(در جای خنکتر بستر خوابیدم تا گرمای بدنم اذیتش نکند

و وقتی به خوابم می آید محیط خوابم خنک باشد)

قژی خاوی

با لی داوی ئالوزاوی

جار جار دای ده پوشت لاچاوی

خوایه گیان چندم خوش ده وی

موهای خیسش

که باد آن را پریشان کرده بود

گه گاه چهره اش را میپوشاند

خدا چقدر او را دوست دارم

زور به ئاسپایی و به نرمی

دمم برد بو لوی گرمی

چاوی هه ل هیناو پی گووتم

خه ونم ئه دی تو هاوسه رمی

با آرامی و به نرمی

لبم را نزدیک لبهای گرمش بردم

چشمانش را باز کرد و گفت

خواب میدیدم که تو همبسترم هستی

نه ی هیشت هه ستم

گرتی دستم لوی گه ستم

موچرکیچی خوشی دای گرت

سرتاپای هه ناو و هه ستم

نگذاشت بلند شوم

دستم را گرفت و لبم را بوسید (لبم را گزید)

لرزی بسیار خوشایند

سراسر وجودم را فرا گرفت

ویک را تا ملا بانگ دانی

تیک هالان و دست له ملانی

له ناکاو ده نگی ملای هات

دای بریم له بژنی جوانی

تا هنگام اذان صبح

در آغوش هم بودیم

به ناگاه صدای اذان آمد

و مرا از آن خوش قامت زیبا جدا کرد

به سرسامی

به ناکامی بی آرامی

به جیم هیشت بهشتی خه ونم

چاوم پر بو له گریانم

مات و متحیر

با ناکامی و ناراحتی (ناآرامی)

بهشت خوابم را ترک کردم

و چشمانم پر از اشک شد

هرچند سعی کردم تا آنجا که میشود معنی و پیام شعر را انتقال بدهم ولی به هر صورت آن زیبایی و لطافتی را که یک کرد با شنیدن این شعر بدان دست میابد را نمیتوان با این ترجمه انتقال داد