حلزون های زنده روی صورت این زنان! + عکس


دانشمندان معتقدند ماده لزج تولید شده توسط حلزون دارای اثر ضد پیری بر روی پوست انسان است و به همین جهت حدود دو دهه است که شرکت های آرایشی از این عنصر در محصولاتشان استفاده می کنند.
حلزون های زنده روی صورت این زنان! + عکس

به گزارش پارس،به نقل ازجام نیوز،یک سالن زیبایی در ژاپن در حال افتتاح است که می خواهد روش کاملا جدیدی را در زیبایی پوست رونمایی کند. این سالن، درمان جدیدی را با استفاده از حلزون ارائه می دهد که در آن حلزون را به صورت زنده بر روی پوست مشتری می گذارند تا ماده لزجی که تولید می کند مستقیما تاثیر خود را بگذارد.

برای اکثر زنان راه رفتن حلزون روی صورتشان شبیه کابوس است ولی صاحبان این سالن زیبایی در توکیو امیدوارند افراد زیادی مایل به پرداخت هزینه برای این کار باشند.

طبق گفته ی مانامی تاکامورا سخنگوی این سالن زیبایی، لجن حلزون سلول های پیر روی پوست انسان را از بین می برد، آن را مرطوب می کند و اثرات آفتاب سوختگی را از بین می برد. در این درمان با پرداخت 241 دلار، 4 حلزون مادر خریداری می شود و در شرایط استریل نگهداری می شوند. چهره ی مشتری به آرامی شسته می شود و به حلزون ها اجازه داده می شود آزادانه روی صورت مشتری بخزند. اگر حلزون ها بیش از حد به دهان، چشم ها و سوراخ های بینی فرد نزدیک شوند دستیار درمان کننده آنها را بر می دارد و در مکان دیگری قرار می دهد. مدت این درمان 60 دقیقه است.

بوسه مهاجم آلمانی بر پای مهدوی‌کیا‎/عکس





این عکس یکی از خاطره انگیزترین صحنه‌های ماندگار در ذهن فوتبال دوستان ایرانی در دهه گذشته است.
به گزرش افکارنیوز، در هفته چهارم بوندس لیگای ۲۰۰۰-۱۹۹۹ تیم هامبورگ به مصاف هرتابرلین رفت و ۵-۱ این تیم را شکست داد.
مهدی مهدوی کیا در چهارمین بازی خود برای تیم هامبورگ یک پاس گل ارزشمند به روی پرایر مهاجم آلمانی تیم خود داد و او نیز پس از این گل و ثبت هت تریک‌اش به سوی مهدوی کیا رفت و بر کفش ستاره ایرانی بوسه زد.

بزرگترین گنبد آجری جهان که قرار بود مرقد علی(ع) شود +عکس


قصد سلطان محمد خدا‌بنده از بنای گنبد سلطانیه که در 30 کیلومتری زنجان قرار دارد و بزرگترین گنبد آجری جهان محسوب می‌شود، این بود که ...
عقیق: بنای تاریخی گنبد سلطانیه در نزدیکی زنجان و در شهرستان سلطانیه واقع شده است، دشتی که گنبد در آن قرار دارد حدود 2000 متر از سطح دریا ارتفاع دارد که ساخت این بنای عظیم در بین سال‌های 675 الی 685 هجری قمری یعنی 10 سال به طول انجامید.

ادامه نوشته

ای کاش این کار رو کرده بودم ……………..”

وقتی سر کلاس درس نشسته بودم تمام حواسم متوجه دختری بود که کنار دستم نشسته بود و اون منو “داداشی” صدا می کرد .

به اون خیره شده بودم و آرزو می کردم که عشقش متعلق به من باشه . اما اون توجهی به این مساله نمیکرد .

آخر کلاس پیش من اومد و جزوه جلسه پیش رو خواست . من جزومو بهش دادم .بهم گفت:”متشکرم”.

میخوام بهش بگم ، میخوام که بدونه ، من نمی خوام فقط “داداشی” باشم .

من عاشقشم . اما… من خیلی خجالتی هستم ….. علتش رو نمیدونم .

تلفن زنگ زد .خودش بود . گریه می کرد. دوستش قلبش رو شکسته بود.

از من خواست که برم پیشش. نمیخواست تنها باشه. من هم اینکار رو کردم. وقتی کنارش نشسته بودم.

تمام فکرم متوجه اون چشمهای معصومش بود. آرزو میکردم که عشقش متعلق به من باشه.

بعد از ۲ ساعت دیدن فیلم و خوردن ۳ بسته چیپس ، خواست بره که بخوابه ، به من نگاه کرد و گفت :”متشکرم ” .

روز قبل از جشن دانشگاه پیش من اومد. گفت :”قرارم بهم خورده ، اون نمیخواد با من بیاد” .

من با کسی قرار نداشتم.

ترم گذشته ما به هم قول داده بودیم که اگه زمانی هیچکدوممون برای مراسمی پارتنر نداشتیم با هم دیگه باشیم

درست مثل یه “خواهر و برادر” . ما هم با هم به جشن رفتیم. جشن به پایان رسید .

من پشت سر اون ، کنار در خروجی ، ایستاده بودم ، تمام هوش و حواسم به اون لبخند زیبا و اون چشمان همچون کریستالش بود.

آرزو می کردم که عشقش متعلق به من باشه ، اما اون مثل من فکر نمی کرد و من این رو میدونستم ، به من گفت :”متشکرم ، شب خیلی خوبی داشتیم ” .

یه روز گذشت ، سپس یک هفته ، یک سال … قبل از اینکه بتونم حرف دلم رو بزنم روز فارغ التحصیلی فرا رسید

من به اون نگاه می کردم که درست مثل فرشته ها روی صحنه رفته بود تا مدرکش رو بگیره

میخواستم که عشقش متعلق به من باشه. اما اون به من توجهی نمی کرد ، و من اینو میدونستم

قبل از اینکه خونه بره به سمت من اومد ، با همون لباس و کلاه فارغ التحصیلی

با وقار خاص و آروم گفت تو بهترین داداشی دنیا هستی ، متشکرم.

میخوام بهش بگم ، میخوام که بدونه ، من نمی خوام فقط “داداشی” باشم .

من عاشقشم . اما… من خیلی خجالتی هستم ….. علتش رو نمیدونم .

نشستم روی صندلی ، صندلی ساقدوش ، اون دختره حالا داره ازدواج میکنه

من دیدم که “بله” رو گفت و وارد زندگی جدیدی شد.

با مرد دیگه ای ازدواج کرد. من میخواستم که عشقش متعلق به من باشه.

اما اون اینطوری فکر نمی کرد و من اینو میدونستم

اما قبل از اینکه بره رو به من کرد و گفت ” تو اومدی ؟ متشکرم”

سالهای خیلی زیادی گذشت ...

به تابوتی نگاه میکنم که دختری که من رو داداشی خودش میدونست توی اون خوابیده

فقط دوستان دوران تحصیلش دور تابوت هستند

یه نفر داره دفتر خاطراتش رو میخونه

دختری که در دوران تحصیل اون رو نوشته

این چیزی هست که اون نوشته بود:

” تمام توجهم به اون بود.

آرزو میکردم که عشقش برای من باشه.

اما اون توجهی به این موضوع نداشت و من اینو میدونستم.

من میخواستم بهش بگم ، میخواستم که بدونه که نمی خوام فقط برای من یه داداشی باشه.

من عاشقش هستم.

اما …. من خجالتی ام … نمی‌دونم … همیشه آرزو داشتم که به من بگه دوستم داره. ….

ای کاش این کار رو کرده بودم ……………..”